ريحانهريحانه، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

فندوق کوچولوی مامان و بابا

هفته 26 بارداری...

الحمدلله از دیروز ریحانه جون وارد هفته ٢٦ شده،الهی مامان فدات بشه این روزا  تکوناتو بیشتر حس میکنم ماشاالله شکمو هم که شدی آخه صبح که میشه میخوام یه کم  بیشتر بخوابم اما گرسنه ام انقدر لگد میزنی تا باالآخره مجبور میشم پاشم صبحانه   بخورم ... یه کار دیگه هم میکنی وقتی پیاده میرم بیرون همش پاهای کوچولوتو کش میاری سمت  قفسه سینم معدم  مثل یه توپ کوچولو جمع میشه عزیز دلم، اما من همه ی این سختیای  شیرین رو به عشق دیدنت تحمل میکنم... راستی عزیز دلم بابایی یه اسم تازه روت گذاشته همش راه میره و بهت تربچه ی بابا  قشنگه مگه نه... خیلی دوستت داریم عزیز دل ماما...
5 آبان 1390

خدایا جونم هزاران هزار بار شکرت...

خدایا ممنونتم که بازم مثل همیشه بهم نشون دادی همه چیز دست توست و همه ی مشکلات رو فقط بباید به تو سپرد" الان که دارم این پست رو مینویسم خیلی خوشحالم الحمدلله مشکل بابای ریحانه جون که مشکل منم  بوده داره حل میشه ... خدایا بهم ثابت شد وقتی به کلی از همه ناامید بشیم و امیدمون فقط به تو باشه همون موقع گره کارمون  باز میشه ای کاش ما بنده هات از اول هر چیزی و قبل از هر کسی امیدمون به خودت باشه ،هنوز چند  ساعت بیشتر نگذشته که امیدم از همه آدما قطع شده بود که الحمدلله مشکلمون حل شد ... خدایا بازم شکرت...ممنونتم که به بزرگی خودت نگاه کردی نه به این بنده ی گناهکارت... ریحانه جون الان بابایی خوابیده کنار بخاری و ...
5 آبان 1390
1